Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «جام نیوز»
2024-05-08@04:01:05 GMT

حلقه‌های ازدواجمان را نذر حرم امام حسین(ع) کردیم

تاریخ انتشار: ۲۰ خرداد ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۰۱۳۵۵۷

حلقه‌های ازدواجمان را نذر حرم امام حسین(ع) کردیم

به گزارش سرویس فرهنگی جام نیوز، آنچه می‌خوانید، روایتی از دیدار عوامل کتاب «دلتنگ نباش!» با رهبرانقلاب؛ کتابی که زندگی شهید مدافع حرم روح‌الله قربانی را روایت کرده و دیروز تقریظ رهبر انقلاب درباره آن هم منتشر شد، است.

دانشجوی انصرافی دانشگاه هنر چطور سر از جبهه‌های نبرد با داعش درآورد؟

حالا دیگر مستندنگاری زندگی و زمانه شهدای مدافع حرم برای خودش ژانری شده است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

در حالی که تاریخ‌نگاری دفاع‌مقدس چند سالی بود در روش و شیوه‌های پرداخت به تکرار و رکود رسیده بود، شهدای مدافع حرم، به‌دست‌دادن روایت‌های غیرداستانی از زندگی شهدا را سر و سامانی بخشیدند. آنها انگار علا وه بر آرمان‌های مقدسی که دنبال می‌کردند، با وجوه دراماتیک غنی کار و بارشان، رونقی دوباره به مستندنگاری جنگ در ایران بخشیدند. حالا دیگر ما با نویسنده‌هاییمواجه‌ایم که اغلب متولد سال‌های دهه ۷۰ هستند و درباره شهدایی تحقیق می‌کنند که هم‌سن‌وسال خودشان هستند و اینها هم جانی تازه بخشیده‌اند به این حوزه از مستندنگاری. یکی از ناشرانی که توانسته این دست از نویسنده‌ها را گرد هم آورد و با ترتیب و نظم خاصی کتاب‌هایی درباره شهدای مدافع حرم منتشر کند، انتشارات روایت فتح است. تازه‌ترین کتاب از مجموعه «مدافعان حرم» این انتشارات، «دلتنگ نباش!» نام دارد؛ روایتی درباره زندگی شهید روح‌الله قربانی که سه سال پیش در حلب وقتی که فقط ۲۶ سال داشت اما با همین سن و سال فرمانده تخریب تیپ سیدالشهدا بود و شهید شد. روایت زندگی او که بچه هفت تیر تهران بود نیز مانند دیگر شهدای هم‌رزمش در سوریه، پر از فرازهای درخشان و گاه تکان‌دهنده است. نگاهی هر چند با تاخیر چندماهه به این کتاب انداخته‌ایم، در حالی که می‌خواستیم با نویسنده‌اش هم گفت‌وگویی ترتیب بدهیم اما میسر نشد. در واپسین لحظات تنظیم این گزارش هم خبر رسید آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب بر این کتاب یادداشتی نوشته‌اند. در متن این یادداشت که به تاریخ آمده: «سلام و رضوان خدا بر شهید عزیز روح‌الله قربانی. از همسر شهید باید تشکر شود به خاطر فرستادن این کتاب و از ایشان و خانم مولایی به خاطر تدوین اثر. ۲۸ آذر ۹۸». البته گفت‌وگوی کوتاهی با زینب فروتن، همسر شهید ترتیب دادیم که او روایت دقیق روز دیدار با رهبر انقلاب را برایمان گفته است.

 

روایت دیدار
زینب عبد فروتن، همسر شهید قربانی این روزها حال عجیبی دارد؛ چند روزی بیشتر نمی‌گذرد از روزی که او همراه نویسنده کتاب «دلتنگ نباش!» به دیدار رهبر انقلاب شتافته در حالی که باورش نمی‌شده مقدمات چنین دیداری به‌سرعت فراهم شود.

او در این باره به می‌گوید: «پیش از اینها کتاب را برای بیت حضرت آقا فرستاده بودم. راستش را بخواهید امیدوار نبودم به دست‌شان برسد و بخوانند. چهارشنبه آخر ماه رمضان بود که از دفتر حضرت آقا تماس گرفتند و گفتند حامل پیغام ایشان هستند. گفتند ایشان کتاب را خوانده‌اند و از من و نویسنده کتاب تشکر کرده‌اند. خیلی خوشحال شدم اما همچنان باورم نمی‌شد. خواستم ترتیب دیداری را بدهند. قول ندادند اما گفتند سعی‌شان را می‌کنند. شنبه ساعت ۹ صبح دوباره شماره‌شان افتاد روی گوشی‌ام. دل تو دلم نبود. گفتند بیایید امروز برای نماز پشت سر آقا. گفتم چشم خدمت می‌رسیم اما ما می‌خواهیم ایشان را از نزدیک هم ببینیم. ابتدا گفتند نمی‌شود و بعد دوباره گفتند سعی‌شان را می‌کنند. رفتیم و آنجا هم گفتند نمی‌شود. نماز اول را خواندیم. رکعت آخر نماز دوم را خواندیم به من و خانم مولایی نویسنده کتاب گفتند از این سو بیایید. صدای نفس‌هایم را می‌شمردم. از پشت حسینیه ایشان سمت ما آمدند. ما را معرفی کردند و گفتند نویسنده کتاب همراه همسر شهید آمده‌اند. ایشان ابتدا از من پرسید شما همسر شهید هستید و سپس از خانم مولایی پرسیدند شما نویسنده کتاب بوده‌اید. هر دو در حالی که درشوکی عمیق بودیم گفتیم بله. از من تشکر کردند و به خانم مولایی هم گفتند خیلی خوب نوشتید. سه‌چهار دقیقه‌ای در خدمت ایشان بودیم.»

به همسر شهید می‌گوییم متن تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب دلتنگ نباش! منتشر شده است. هنوز نسخه منتشرشده متن را ندیده هر چند می‌گوید همان روز نسخه خطی را دیده است. از او می‌پرسیم آیا حالا از نسخه به‌نگارش‌درآمده روایتش از همسرش در کتاب راضی است یا نه که می‌گوید: با این‌که این اثر، کتاب اول خانم مولایی است اما ایشان بسیار درست و دقیق روایت‌ها را آورده‌اند.

امام هشتم هدیه داد، سیدالشهدا با خود برد
عشق به حرم حضرت زینب کبری (س)؛ این چند کلمه، واژگان کلیدی زندگینامه داستانی شهید قربانی است. همه روایت‌ها به همین عشق ختم می‌شود. همه روایت‌های او که متولد محلههفت‌تیر بود و بزرگ‌شده شهرک محلاتی ولی دست روزگار دلش را میان ساختمان‌های شهرکاکباتان بند کرد و شد داماد خانواده فروتن.

بخش عمده کتاب نیز به گفت‌وگو با همین دلداده او اختصاص یافته است؛ زینب عبد فروتن، همسر شهید روح‌الله قربانی در جای جای کتاب وقتی از شهید قربانی صحبت می‌کند، سرشار از عشق به اوست.

 

سال ۱۳۹۱ با همسرش پای سفره عقد نشسته و این ازدواج تا شهادت روح‌الله در سال ۱۳۹۴ ادامه داشته است. او پیش از این با مشرق به گفت‌وگو نشسته و گفته: «آقا روح‌الله هدیه امامرضا (ع) به من بود. همسری که امام هشتم به آدم هدیه می‌دهد و امام حسین (ع) او را می‌گیرد وصف نشدنی است، من عروس چنین مردی بودم. با بچه‌های دانشگاه رفته بودیم مشهد. آنجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا کردم. گفتم: یا امام رضا (ع) اگر مردی متدین و اهل تقوا به خواستگاری‌ام بیاید قبول می‌کنم. یک ماه بعد از این‌که از مشهد برگشتیم روح‌الله آمد خواستگاری‌ام. از طریق یکی از اقوام با هم آشنا شدیم. پدر او از سرداران سپاه و از مجاهدان هشت سال دفاع مقدس و مادرش هم فرهنگی بود. البته روح‌ا… در ۱۵ سالگی مادرش را از دست داده بود. تدارک ازدواج را در حد و اندازه آبروی خانواده برگزار کردیم. همه چیز خیلی زود سر و سامان گرفت. البته می‌دانستم قرار نیست به خانه مردی بروم که همه امکانات زندگی‌ام از هماناول تأمین باشد اما معتقد بودم با هم کار می‌کنیم و زندگی‌مان را می‌سازیم. رفتیم حوالی میدانامام حسین (ع) خانه‌ای ۴۷ متری اجاره کردیم و زندگی‌مان شروع شد. با این‌که خانه‌ام کوچک بود ولی برای من حکم کاخی را داشت که من ملکه‌اش بودم. از همان ابتدا می‌دانستم با چه کسی ازدواج کرده‌ام. یعنی می‌دانستم شهادت و دفاع از کشور حرف اول روح‌ا… است. حرف شهادت در خانه‌مان بود ولی فکرش را نمی‌کردم روح‌ا… روزی شهید شود».

 

مشرق

منبع: جام نیوز

کلیدواژه: نذر حلقه شهید ازدواج

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.jamnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام نیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۰۱۳۵۵۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

پرفروش‌های داستانی حوزه مقاومت در نمایشگاه

چه می‌شود که کتابی، در یک نمایشگاه چند روزه خوب دیده می‌شود و خوب می‌فروشد؟ قطعاً دلایل زیادی برای موفقیت کتاب‌ها در رویدادهای این‌چنینی وجود دارد. بخشی از این دلایل به جذابیت خود کتاب برمی‌گردد.

به گزارش مشرق، کتاب «سلام بر ابراهیم» در نمایشگاه مجازی سال گذشته فروش خوبی داشت و البته همیشه یکی از پرطرفدارترین کتاب‌های ادبیات پایداری بوده است، چون تصویری واقعی و ملموس از شهید هادی را نشان‌مان می‌دهد. در این کتاب با مرد جوانی مواجه می‌شویم که سراسر فضایل اخلاقی است، اما پا روی زمین دارد و به‌ظاهر همه کنش و واکنش‌هایش زمینی‌اند. در گذر از همین زندگی عادی، همین حوادث ریز و درشتی که با آن‌ها مواجه می‌شود، فضایل اخلاقی‌اش را نیز بروز می‌دهد. کتاب «سلام بر ابراهیم» در معرفی شهید هادی به اغراق روی نمی‌آورد و فقط حقیقت را، تا حد ممکن به همان شکلی که بوده است روایت می‌کند.

می‌خوانیم: در ایام مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم. بعد با موتور به منزل یکی از رفقا برای مراسم افطاری رفتیم. صاحبخانه از دوستان نزدیک ابراهیم بود. خیلی تعارف می‌کرد. ابراهیم هم که به تعارف احتیاج نداشت! خلاصه کم نگذاشت. تقریباً چیزی از سفره اتاق ما اضافه نیامد! جعفر جنگروی از دوستان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور می‌رفت و دوستانش را صدا می‌کرد. یکی‌یکی آن‌ها را می‌آورد و می‌گفت: ابرام جون، ایشون خیلی دوست داشتند شما را ببینند و… ابراهیم که خیلی خورده بود و به خاطر مجروحیت، پایش درد می‌کرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسی کند. جعفر هم پشت سرشان آرام و بی‌صدا می‌خندید. وقتی ابراهیم می‌نشست، جعفر می‌رفت و نفر بعدی را می‌آورد! چندین بار این کار را تکرار کرد. ابراهیم که خیلی اذیت شده بود با آرامش خاصی گفت: جعفر جون، نوبت ما هم می‌رسه!

راوی می‌افزاید: آخر شب می‌خواستیم برگردیم. ابراهیم سوار موتور من شد و گفت: سریع حرکت کن! جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زیاد شد. رسیدیم به ایست و بازرسی! من ایستادم. ابراهیم با صدای بلند گفت: برادر بیا اینجا! یکی از جوان‌های مسلح جلو آمد. ابراهیم ادامه داد: دوست عزیز، بنده جانباز هستم و این آقای راننده هم از بچه‌های سپاه هستند. یک موتور دنبال ما داره میاد که… بعد کمی مکث کرد و گفت: من چیزی نگم بهتره، فقط خیلی مواظب باشید. فکر کنم مسلحه! بعد گفت: بااجازه و حرکت کردیم. کمی جلوتر رفتم توی پیاده‌رو و ایستادم. دوتایی داشتیم می‌خندیدیم. موتور جعفر رسید. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! بعد متوجه اسلحه کمری جعفر شدند! دیگر هر چه می‌گفت کسی اهمیت نمی‌داد و… تقریباً نیم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شناخت. کلی معذرت‌خواهی کرد و به بچه‌های گروهش گفت: ایشون، حاج جعفر جنگروی از فرماندهان لشگر سیدالشهداء هستند. بچه‌های گروه، با خجالت از ایشان معذرت‌خواهی کردند. جعفر هم که خیلی عصبانی شده بود، بدون اینکه حرفی بزند اسلحه‌اش را تحویل گرفت و سوار موتور شد و حرکت کرد. کمی جلوتر که آمد ابراهیم را دید. در پیاده‌رو ایستاده و شدید می‌خندید! تازه فهمید که چه اتفاقی افتاده. ابراهیم جلو آمد، جعفر را بغل کرد و بوسید. اخم‌های جعفر باز شد. او هم خنده‌اش گرفت. خدا را شکر با خنده همه‌چیز تمام شد.

شهادت و حقیقت، خاطراتی از جنس پاکی و مظلومیت

کتاب «من میترا نیستم» نیز در فهرست پرفروش‌های نمایشگاه کتاب ۱۴۰۲ جای گرفته بود. این کتاب که کاری از معصومه رامهرمزی و بازنویسی یکی از آثار قبلی اوست، داستانی از پاکی و معصومیت را روایت می‌کند. داستان دختر نوجوانی به اسم زینت کمایی که به انقلاب دل بست و به سهم خود برای تحقق آرمان‌های آن کوشید، اما به دست دشمنان همین انقلاب به شهادت رسید. زمان شهادت چهارده سال بیشتر نداشت. سرشار از زندگی بود و مسیری طولانی پیش رو داشت. اما در همان نخستین قدم‌ها، قربانی ترور منافقین شد. منافقینی که شرارت را نمایندگی می‌کردند، شرارتی که تاب تحمل پاکی و درستی این دختر نوجوان را نداشت و نه فقط با او یا با انقلاب، که با همه زیبایی‌ها و خوبی‌ها دشمن بود. آنچه جذابیت این کتاب را بیشتر می‌کند، لحن صمیمی و ساده‌ای است که رامهرمزی برای مرور زندگی شهید کمایی انتخاب کرده است. همین مظلومیت و معصومیت قهرمان داستان است که خواه‌ناخواه خواننده را متأثر می‌کند و به درون روایت می‌برد. معصومیتی که به شهادت ختم شد و مظلومیتی که حتی بعد از این شهادت، ادامه داشت.

در جایی از کتاب، از قول مادرش می‌خوانیم: بعد از اینکه خودش را شناخت و فهمید از زندگی چه می‌خواهد، اسمش را عوض کرد. می‌گفت: «من میترا نیستم. اسمم زینبه. با اسم جدید صدام کنید.» از باباش و مادربزرگش به خاطر اینکه اسمش را میترا گذاشته بودند، ناراحت بود. من نُه ماه بچه‌ها را به دل می‌کشیدم؛ اما وقتی به دنیا می‌آمدند، ساکت می‌نشستم و نگاه می‌کردم تا مادرم و جعفر روی آن‌ها اسم بگذارند… بعد از انقلاب، دیگر دخترم نمی‌خواست میترا باشد. دوست داشت همه‌جوره پوست بیندازد و چیز دیگری بشود؛ چیزی به خواست و اراده خودش، نه به خاطر من، جعفر یا مادربزرگش… زینب برای اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند، یک روز روزه گرفت و دوستان همفکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد. می‌خواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود.

همچنین باید از «تنها گریه کن» کاری از اکرم اسلامی نام ببریم، کتابی درباره شهید محمد معماریان که زندگی‌اش از زبان مادرش اشرف سادات منتظری مرور می‌شود. «برای بقیه سه سال از شهادت محمد گذشته بود، برای من هر روزِ این سه سال، به‌اندازه سی سال کش آمده بود.» اینجا با مادر شهید روبه‌رو هستیم، مادری که از خودش، از خاطراتش، و از پسرش صحبت می‌کند. «آن اوایل که جنگ شروع شد، ما فکر می‌کردیم خیلی زود تمام می‌شود. به خیالمان هم نمی‌رسید که هی جوان‌ها بروند و برنگردند، مردها سایه‌شان از سر زن و بچه‌هایشان کم شود و زن‌ها تلاش کنند قوی روی پا بمانند و بچه‌های‌شان را دست‌تنها بزرگ کنند. ما بارها و بارها هر چیزی را که به فکرمان می‌رسید، پشت کامیون‌ها بار بزنیم و هر دفعه توی دلمان دعا کنیم دفعه آخر باشد و خیلی زود شر جنگ از زندگی‌مان کم شود، ولی نشود و دوباره سبزی خشک کنیم و لباس بدوزیم و چشم به راه، بغض‌مان را فرو بخوریم و به هم دلداری بدهیم.»

حرف‌های مادر، خواننده را نه فقط درگیر می‌کند، که تکان می‌دهد. خاطراتش را می‌خوانیم و در بخش‌هایی از آن، با حقایقی بزرگ مواجه می‌شویم. «سرش را آورد بالا و این بار با التماس و بغض خیره شد توی چشم‌هایم و گفت: مامان جان! می‌دونید شهادت داریم تا شهادت. دلم می‌خواد طوری شهید بشم که احتیاج به غسل نداشته باشم؛ مثل امام حسین بدنم بمونه روی زمین، زیر آفتاب. دعا می‌کنی برام؟ نمی‌فهمیدم این بچه کجاها را می‌دید. غافلگیر شده بودم. من فوق فوقش دعا می‌کردم پسرم با شهادت عاقبت‌به‌خیر بشود، اما پسرم، فقط آن را نمی‌خواست؛ آرزو داشت تا آنجا که می‌شود، شبیه امامش باشد.»

دیگر خبرها

  • نقد نباید مایه نگرانی تولیدکنندگان کتاب شود
  • موفقیت‌ها در دل تحریم به دست آمده است
  • روایت زندگی محمد دبیر سیاقی در نمایشگاه کتاب عرضه می‌شود
  • دست پر «مکتب حاج قاسم» در نمایشگاه کتاب تهران
  • انتشارات بین‌الملل با ۶۰ عنوان کتاب جدید در نمایشگاه کتاب
  • «اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد
  • پرفروش‌های داستانی حوزه مقاومت در نمایشگاه
  • روایت زندگی تنها شهید فرانسوی دفاع مقدس در نمایشگاه کتاب
  • اسوههای زندگی را با این کتاب بشناسیم
  • وقتی «علی خاوری» ابراهیم هادی زمانه شد